کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

پیام های کوتاه

  • ۳۰ ارديبهشت ۹۴ , ۱۱:۲۳
    تبریک

آخرین مطالب

۲۵ مطلب با موضوع «مسجد المهدی(عج)کرمان» ثبت شده است


اقدام بی سابقه یک اسپانسر به اصلاح ورزشی در اوج مشکلات جوانان و درحالیکه هنوز محل و تجهیزات ورزشی برای نوجوان و جوان بعنوان یک امر حیاتی قابل دسترس نیست و اگر هم هست با هزینه های بالا در دسترس قرار می گیرد، و درست پس از اینکه پروژه عبور از اسلام ناب محمدی(ص) توسط عده ای در منطقه کلید می خورد با هزینه ای گزاف و البته فارغ از بحث مالی با هزینه کرد شهدایمان اسطوره می کنیم پست ترین آدم نما های امریکایی را برای جوانان خود آن هم به قیمت هزینه کردن از شهدا . . .

۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

۲۹ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مذاکره با امریکا فقط در زمینه هسته ای است ولا غیر...

گزیده ی بیانات مقام معظم رهبری در حرم مطهر رضوی
01/01/1394


۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دانه های برنج را که دانه دانه از روی پارچه ی سفید جمع می کند, دانه های جمع شده را که می ریزد کنار غذای هنوز خورده نشده  
تازه می فهمیم کشیده شدن امتداد آن پارچه سفید، از روی میز تا روی پاهایش، برای تمیز ماندن عبایش نیست؛ برای تمیز ماندن برنج هاست،که از قاشق که می افتند، از خوردن نیفتند. با یک دست و آن هم با دست چپ، غذا خوردن سخت است؛ گاهی برنج ها می ریزد دیگر…

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در یکی از مراکز اسلامی لندن عمرش را گذاشته بود روی این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد

می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم
پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم 
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم، 
فردا خدمت برسم
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد 
...من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم

منبع : جام نیوز

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر