کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

کانون فرهنگی وهنری انتظار کرمان

پیام های کوتاه

  • ۳۰ ارديبهشت ۹۴ , ۱۱:۲۳
    تبریک

آخرین مطالب

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

هر راه بجز راه تو کج خواهد شد
                                بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد
ما منتظران اگر بخواهیم همه
                                امسال همان سال فرج خواهد شد

۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از فتنه گران توقعی بیشتر از این نداریم.



۰۷ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سیستمی داریم متشکل از چندین چرخ دنده که هر کدام از این چرخ دنده ها با حالت های مختلف، به یک یا دو چرخ دنده دیگر متصل شده است. یک میمون بازیگوش به این سیستم دسترسی پیدا کرده و دسته متصل به یکی از این چرخ دنده ها را اندکی می چرخاند. (به سمت پایین)
آیا می توانید بگویید عقربه روی چرخ دنده آخر، به سوی کدام شماره متمایل خواهد شد؟
اگه دوست داشتین میتونید جوابتونوتو قسمت نظرات ارائه بدید...

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دانه های برنج را که دانه دانه از روی پارچه ی سفید جمع می کند, دانه های جمع شده را که می ریزد کنار غذای هنوز خورده نشده  
تازه می فهمیم کشیده شدن امتداد آن پارچه سفید، از روی میز تا روی پاهایش، برای تمیز ماندن عبایش نیست؛ برای تمیز ماندن برنج هاست،که از قاشق که می افتند، از خوردن نیفتند. با یک دست و آن هم با دست چپ، غذا خوردن سخت است؛ گاهی برنج ها می ریزد دیگر…

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در یکی از مراکز اسلامی لندن عمرش را گذاشته بود روی این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد

می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم
پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم 
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم، 
فردا خدمت برسم
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد 
...من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم

منبع : جام نیوز

۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر